اصولا ۱۶ تا ۱۸ سالگی اوج شکل‌گیری عقاید و شخصیته.منم که اون موقع جوگیر کتاب‌های شریعتی بودم و افکارم دور و ور همون کتابا میچرخید.خیلی هم عشق بحث و کل‌کل بودم که "ببین،اون چیزی که فکر میکنی اونطور نیست،اینطوره"،ذهنم بسته اما کمی روزنه داشت برای تنفس.سر همین کل‌کل‌ها بود که وارد بحثی از فرگشت شدم.اولین بار بود که کلمه فرگشت رو میشنیدم و کلا برام غریبه بود.با یکی که سر همین  موضوع بحث میکردم (الان که فکر میکنم میبینم من که اولین بار بود حتی کلمه فرگشت رو میشنیدم پس بر چه اساسی داشتم با طرف بحث میکردم :| ) دیگه آخرش طرف گفت فرگشت اینه،حالا تو اگه میتونی بیا ردش کن.

حالا دیگه بحث از کل‌کل خارج شده بود و واسم حکم حیثیتی داشت که باید هرطور شده حیثیتمو حفظ کنم.گفتم واست ثابت میکنم این فرگشت غلطه (شما باز هم این رو در نظر داشته باشید که من اولین بار بود تو اون بحث کلمه فرگشت رو میشنیدم و یه چیزایی فهمیده بودم که فرگشت چیه :| )

اون زمان یکی رو میشناختم که قبلا معلممون بود.یه دفتر و یه خودکار برداشتم از خونه زدم بیرون و بهش زنگ زدم که کسی رو میشناسه که برم ازش بپرسم ببینم این فرگشت چیه.اونم شماره یکی رو بهم داد و گفت برو پیش فلانی معلم زیسته و میتونه کمکت کنه.رفتم پیشش و ماجرا و حرف‌های کسی که باهاش بحث کرده بودم رو براش تعریف کردم.گفت تو پیش هر زیست‌شناسی بری این گفته ها رو رد نمیکنه.اما من اصرار داشتم که حالا جون مادرت بگو کسی قبولش نداره،من حیثیتم وسطه :/ (اینجا خیلی خودمونی گفتم).اما نشد و من موندم و یه حیثیت لکه‌دار شده.

از اون موقع مسیرم عوض شد و با بعضی چیزا این مسیر تسریع پیدا کرد و فهمیدم باید یه تجدید نظری در دانسته‌هام داشته باشم و کلا خط قرمزهامو زیر پا بذارم.الان که چند سال از اون ماجرا میگذره همونطور که مستحضر هستید معتقدم هیچ واقعیتی وجود نداره مگر اینکه پای علم درگیرش باشه. :دی

چندین وقت پیش دوستم ازم پرسید هنوز تو بحث کل‌کل کردن و [.]* هستی؟گفتم دیگه از ما گذشته،چیزی رو که باید میفهمیدم رو فهمیدم و الان نه حال و حوصله و اعصاب اون کارا رو دارم و نه اصلا خیلی چیزا واسم مهمه.دارم زندگیمو میکنم.گفت "واسه اینم هست که درگیر زندگی شدی و فکرت مشغول کارت و چیزای دیگست".خب اینم یکی از دلایله.

خلاصه تا درگیر زندگی نشدین سعی کنید عقایدتونو برای یک زندگی بهتر بسازید (حتی شده با کل‌کل و پای حیثیتتون درمیون باشه) که وقتی درگیر زندگی شدین کمتر وقت آزاد دارین و مجبورید یه عمر با چیزی زندگی کنید که حتی از درستیش مطمئن نیستید (چون یکجانبه به موضوع نگاه میکنید).

 

*این رو ترجیح دادم اینجا نگم.

۲۲. هر ۲۴ ساعت یک دور

۲۰. واسه عنوان پست زیاد فکر کردم عنوانم نیومد :/

۱۹. تجربه میلیون دلاری :|

رو ,فرگشت ,اون ,یه ,زندگی ,کل‌کل ,فرگشت رو ,کلمه فرگشت ,رو میشنیدم ,درگیر زندگی ,و یه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین اجاره خودرو در تهران پایگاه تحلیلی سیاسیون ایران کاروفناوری کلاله روزانه های یک نویسنده نوپا پارک شهر parkeshahr حسین زارع طرفدارن باشگاه رئال مادرید یادداشت های من باشگاه سپان فوتسال تربت حیدریه